در انتظار گودو موقعیتی ایستا را بررسی می کند.( هیچ خبری نیست. نه کسی می آید و نه کسی می رود.)
در جاده ای در بیرون شهر کنار یک درخت دو خانه به دوش پیر “ولادمیر” و “استراگون” انتظار می کشند. این وضعیت آغازین ابتدای پرده اول است. در انتهای پرده اول آن ها خبر دار می شوند که آقای گودو که با او قرار دارند نمی تواند بیاید اما فردا حتما خواهد آمد. در پرده دوم هم همین طرح دقیقا تکرار می شود.
انتهای پرده اول این است:
استراگون: خوب برویم؟
ولادمیر: آه برویم
(از جای خود تکان نمیخورند)
پرده دوم هم با همین گفت و گو ها به پایان می رسد فقط جای گفته های استراگون و ولادمیر عوض می شود.
در هر پرده دو خانه به دوش (ولادمیر و استراگون)با دو شخصیت دیگر یعنی پوتزو و لاکی “ارباب” و “برده” در شرایطی متفاوت برخورد می کنند. در هر دو پرده ولادمیر و استراگون سعی می کنند خودکشی کنند و به دلایل متفاوت موفق نمی شوند. اما این تفاوت ها صرفا تاکیدی است بر همسانی اساسی شرایط.
ولادمیر بیشتر اهل عمل است و استراگون ادعا می کند که شاعر بوده.
استراگون موقع خوردن هویج می بیند که هر چه بیشتر آن را می خورد کمتر از آن خوشش می آید. در حالی که واکنش ولادمیر برعکس است. او هرچه بیشتر به چیزی عادت کند بیشتر از آن خوشش می آید.
استراگون دمدمی است اما ولادمیر با ثبات است.
استراگون به رویا فرو می روا اما ولادمیر تحمل شنیدن رویا ها را ندارد.
ولادمیر دهانش بوی بد می دهد و استراگون پاهایش.
ولادمیر وقایع گذشته را به یاد می آورد اما استراگون می خواهد به محض این که رخ دادند فراموششان کند.
استراگون دوست دارد داستان های خنده دار بگوید اما ولادمیر حالش از آن ها بهم می خورد.
بیشتر ولادمیر است که با امید می گوید که گودو خواهد آمد و آمدنش شرایط را تغییر خواهد داد در حالی که استراگون همچنان شکاک است و حتی بارها نام گودو را فراموش می کند.
بین آن دو استراگون ضعیف تر است. هر شب غریبه های مرموزی او را می زنند . ولادمیر بارها نقش حامی او را ایفا می کند.
تضاد خلق و خوی آن دو علت کلنجار های بی پایان بین ان هاست و غالبا به این پیشنهاد می انجامد که بهتر است از هم جدا شوند با این حال چون سرشت آن ها مکمل هم است همچنان به یکدیگر وابسته اند و باید با هم بمانند.